نیمسال گذشته هم گذشت. البته الآن حدود ۲ ماه است که گذشته. اولین ترمی بود که مجازی درس میدادم ولی بیش از اولین ترمی بود که دانشجویان درس مجازی میگرفتند.
همیشه فکر میکردم چه خوب میشد اگر دانشجویان مثلا در ابتدای سال دوم میتوانستند یک ترم استاد دانشگاه باشند، با مشکلات و دغدغههای یک استاد و فشارهایی که به یک استاد میآید و سپس بقیه تحصیلشان را ادامه میدادند. و همچنین برعکس، استادها میتوانستند هر مثلا ۵ سال میتوانستند یک ترم دانشجو باشند. این متن تلاشی است که کمی از این احساس را به دانشجویان منتقل کند.
تدریس مجازی درسهای ریاضی
ابتدای ترم کمی از مجازی بودن میترسیدم. که نتوانم درس را درست منتقل کنم. آن هم فردی که معمولا از کل فضای سهبعدی پیرامونش با تکان دادن دست و تصویرسازی استفاده میکند. اما بد هم نبود. مخصوصا فرمولنویسی خیلی راحتتر بود. ولی خوب این راحتی فرمول نویسی و ارائه اثباتها موجب میشد که حجم تکنیکی درس زیاد شود که موجب رنج دانشجویان بود. اگرهم این قسمتهای تکنیکی را حذف میکردیم و میگفتیم «آدم که اول با یک موضوعی آشنا میشود، باید به کلیت مفاهیم توجه کند» داد عده دیگری در میآمد که احساس میکردند تا تمام اثبات یک قضیه را چک نکنند نمیتوانند آن قضیه را قبول کنند. اما از دست ریاضیدانها!
برای پیشگیری از تقلب چه کنیم؟
یک ترس دیگر، ترس تقلب دانشجویان بود. ما در سیستمی بزرگ شدیم که حساسیت در مورد منصفانه بودن آزمونها و نمرهها بسیار بیشتر از حساسیت در مورد یادگیری بوده. طبیعتا تصور اینکه عدهای تقلب میکنند و این تقلبشان موجب میشود عدهای که اخلاق را رعایت میکنند نمره کمتری بگیرند و به اهدافشان نرسند بسیار آزار دهنده بود. و مجبور بودیم برای این مسئله سازوکارهایی ارائه کنیم. یکی از سازوکارهای ارائه شده، کوئیزک بود. کوئیزک یعنی کوئیزهای بسیار کوتاه که هر روز برگزار میشود. وجود کوئیزکها باعث میشد که دانشجویان مجبور باشند با درس جلو بیایند و کوئیزهای فراوان کوچک منبع خوبی برای ارائه نمره منصفانهتر به دانشجویان بود. چند جلسهای برگزارش کردیم و در نهایت با مخالفت دانشجویان منحل شد. نظرسنجیهای انجام شده در ابتدا و انتهای ترم نشان میداد که در مجموع دانشجویان کوئیزک را چیز خوبی میدانستند، اما ظاهرا واریانس موافقت و مخالفت زیاد بود. که موجب خشم زیاد در افراد اندک میشد. خلاصه نشد.
تقلب در آزمونها واقعا موضوعی بود که اعصاب و روان اساتید را رنده میکرد. حتما تقلب میشده. حتما مشورتهای فراوانی در دروس انجام میشده. حتما عدهای فقط به خاطر اینکه اخلاق را رعایت نمیکردند نمرهشان بیشتر میشد. و این موضوع واقعا موجب ناراحتی است. یعنی چرا ما باید در این وضع این نمرهها را به دانشجویان بدهیم؟
صحبت از اخلاق هم البته برای برخی افراد موثر است، اما برخی افراد بهانه و دلیل میآورند. مخصوصا افرادی که فقط برایشان رفتن مهم است و برای توجیه رفتارشان بد بودن خیلی چیزها را بهانه میآورند. واقعا در این شرایط تدریس نکردن، اگر امکانپذیر بود، واقعا گزینه بهتری بود.
با چانهزنی چه کنیم؟
دانشجویان تا بتوانند در مورد هر چیزی چانه میزنند. من هم سعی میکردم خیلی راه بیایم. تمرین را به تعویق بیاندازیم. کوئیزها را عقب بیاندازیم. کوئیزکها را لغو کنیم. حتی زمان برخی آزمونها را گذاشتم به انتخاب خوب دانشجویان. فکر میکنید نتیجه چه شد؟ نارضایتی دانشجویان! اگرچه برخی دانشجویان خیلی خوشحال بودند، اما برخی خیلی خیلی ناراحت بودند. پس به چه نتیجهای رسیدم؟ اینکه این رویه را رها کنم.
در مجموع
در مجموع بازخوردهای منفی که در این ترم گرفتم خیلی زیادتر از ترمهای گذشته بود. البته یک علتش احساس این بود که داریم به دانشجویان کممحلی میکنیم. این موضوع اگرچه واقعیت ندارد، اما طبیعتا مجازی بودن کلاسها موجب میشد این احساس بیشتر به دانشجویان دست بدهد.
برخی از دانشجویان گفته بودند که گرفتن درس با بنده برایشان خیلی آزاردهنده است و حتی سه تا درس با بنده داشتهاند و کلا دل خوشی از بنده ندارند. اگرچه من متوجه نمیشوم چرا باید فردی که دل خوشی از بنده ندارد، سه تا درس با بنده بگیرد. آن هم در شرایطی که هیچ درسی را بیش از یک بار ارائه نکرده بودم، ولی واقعا چه باید کرد؟
بازخورد منفی گرفتن موجب میشود آدم کارهای خود را بازبینی کند. آیا راهی برای اصلاح هست؟ طبیعتا خوب سعی میکنیم مشکلات را پیدا کنیم و حل کنیم. خیلی وقتها مشکل این است که مستقیما نمیتوان با نظر دانشجویان تصمیمگیری کرد، چرا؟ چون نظرات کاملا برعکس هم است.
مهمترین درخواست دانشجویان مشخص بودن همه چیز از قبل بود. سعی کردم این ترم این کار را انجام بدهم.
اما در یک نگاه کلانتر، آدم احساس میکند من چرا باید درس بدهم؟ خوب چون دانشگاه مجبورمان میکند درس بدهیم. سوال بعدی این است که چرا باید برای درس دادن این همه زحمت کشید؟ واقعا دلیلی برای این موضوع وجود دارد؟ مخصوصا وقتی که در مجموع احساس نمیکنید خیلی هم این تلاشهای شما مورد توجه قرار میگیرد؟ و مخصوصا در شرایطی که فشارهای کاری از همه طرف دارد فشار میآورد؟ فشارهای پژوهشی دانشگاه، فشارهای کارهای فراوان دیگر درون و کارهای خیلی خیلی زیاد خارج دانشگاه.
زندگی را به چه بگذرانیم؟
برخی میگویند دنبال کاری بروید که از آن لذت میبرید. اگر در کاری فردی از رضایت مخاطبان لذت ببرد چی؟ به نظر میآید حداقل برای من انتخاب مناسبی نیست.
شاید هم باید دنبال کاری رفت که در آن موفقتر هستیم.
شاید هم باید یک کار معمولی و برروی روال انتخاب کرد مثل یک کارمند هر روز کار را انجام داد و در نهایت بازنشسته شد.
شاید هم بگویید که از سن چون منی گذشته که این مسائل فکر کنم. البته هنوز بنده استخدام رسمی دانشگاه نیستم. شاید هم هنوز وقت داشته باشم برای این انتخابها.
وقتی وارد کلاس میشویم، چه نگاهی به ما دارند؟
با چند نفر از دوستان بحث این بود که یک مباحثی را منتشر کنیم یا خیر. به عنوان بررسی یک نمونه، بحث یکی از کارگردانهای کشور مطرح شد و اینکه چه حرفهایی پشت سر ایشان زده شده.
برای اینکه بگویم حالا مشکلی هم نبوده، برخی از فحشهایی که به بنده داده میشود را گفتم. البته خوب فحشها بیادبانهتر از این حرفها بود که بتوانم ذکرشان کنم یا حتی بهشان اشاره کنم. در نتیجه گفتم خیلی فحشهای بدی است!
خیلیها باورشان نمیشد که آخر چرا باید پشت سر من که هیچکارهای نیستم این حرفها زده شود؟
وقتی میخواهید وارد جمعی از دوستان بشویم، مثلا در راه که دارید به سمت آن جمع میرویم، تصور میکنیم که این جمع چگونه است؟ با من دوست هستند؟ باید خودم را جمع و جور کنم که نکند یک آتویی از بنده دست بگیرند تا ۱۰ سال آینده مسخرهام کنند؟ یا با من مهربانند؟ میتوانم درد دلهایم را به ایشان بگویم؟ آنجا باید بنشینم و برای پُزهای الکی آنها سر تکان بدهم؟ حالا برای رفتن سر کلاس یا دانشگاه فکر میکنید ما باید چه احساسی داشته باشیم؟
خودتان را جای یک استاد دانشگاه بگذارید؟ هر روز که میخواهد سر کلاس برود، دارد تلاش میکند که خیلی چیزها را رعایت کند و با دانشجویان مهربان و منصف باشد. و همه این کارها را دارد برای افرادی میکند که برخیشان از استاد ناراضی هستند و این کارهای استاد نه تنها تمسخر آنها را برمیانگیزاند بلکه میروند و پشت سرش بهش فحش میدهند. واقعا آدم با چه حسی باید وارد این کلاس شود؟
6 دیدگاه دربارهٔ «نیمسال گذشته»
سلام
مطلبی که گذاشتید دردناک است
خیلی زیاد!
دو ترم گذشته مجازی TA چند درس بودم این ترم استاد یک درس کارشناسی (همراه با استاد راهنمایم) حقیقتا دانشجویان نمیدانند سختیهای این طرف استاد و حلتمرین، بیشتر از سختیهای طرف دانشجو بودن و درس خواندن نباشد، کمتر نیست
ترم گذشته در تصحیح آزمونهای میانترم و پایانترم تقلبهای عجیبی دیدم … به عنوان مثال و نمونه ۱۰ نفر باهم یک جواب غلط که از نظر نگارش فارسی هم حتی معنی نمیدهد (معلوم نیست از کجای اینترنت یکیشان پیدا و ترجمه کرده) را عین هم کپیپیست کرده بودند درون این باکسهایی که برای سوالات تشریحی است؛ یعنی اینکه حتی به خودشان زحمت نداده بودند ببینند اینی که ما الان داریم از رویش کپی میکنیم یک جملهٔ معنیدار هست یا نه
باتوجه به اینکه توفیق داشتم چند سال پیش از کلاس شما بهره ببرم به استادم پیشنهاد دادم در تدریس این ترم هر هفته «آزمونک» داشته باشیم و تا الان بجز مخالفت با زمان کم با خود موضوع آزمونک مخالفت جدی نداشتند و خب به نظرم خیلی راهکار خوبی بوده که از کلاس شما یاد گرفتهام. به گمان بنده، دانشجویان اندکی که خشمشان زیاد هست خودشان ضرر میکنند، منتهی متوجه ضرری که میکنند الان نمیشوند.
پارگراف آخر در مجموع و قسمت بعدیاش خیلی ناراحتکننده هست…
نمیدانم چرا این موضوع که خودمان را بگذاریم جای شخص مقابل را فراموش میکنیم
فراموش میکنیم او هم آدم هست و هر آدم ضرب انگشت منحصر به فرد خودش را دارد و قرار نیست مثل ما فکر کند و قرار نیست مطابق میل شخص شخیص ما همهٔ رفتارهایش را برنامهریزی کند.
موقعی که دانشجو هستیم، نهایت مسئولیتهایی که داریم منحصر میشود به دانشجو بودن، عضو خانواده بودن و فوقش یک جایی کار بکنیم و دو مسئولیت هم آنجا داشته باشیم
ولی وقتی وارد مرحلهٔ بعدی زندگیمان بشویم (البته اگر بخواهیم بشویم، شاید دلمان بخواهد یک زندگی ساده با چهار نقش را فقط داشته باشیم) میفهمیم چهقدر کار طرف مقابل سختتر هست
یک استاد دانشگاه، تمام مسئولیتهای همان دانشجو را دارد، چندین وچندتا هم اضافهتر(!)
و اگر منصف باشیم همهٔ اینها را در وضعیت مطلوب نگه داشتن کار سادهای نیست؛
ضمن اینکه قرار نیست وضعیت مطلوب درس همان باشد که با میل ما مطابقت دارد.
بنده چندسال پیش که سر کلاس شما مینشستم حقیقتا استادی نداشتم که اینقدر سعی کند مهربان باشد و مثلا استرس و اضطراب یک دانشجوی معمولی را هم در نظر بگیرد و برای رفع آن به صورت آشکارا بکوشد یا اینکه در مورد چگونه بهتر کردن فرآیند امتحان و ارائههای کلاسی پرسش کند. در مورد آنهایی که رفتار منصفانه و مهربانانه را مسخره میکنند و ناراضی هستند و به خود اجازه دشنام دادن میدهند فقط این به ذهنم میآید: -«در آن زمان خوب بد شده و بد خوب میشود»
ببخشید از تمام پرحرفیهایی که کردم
امیداورم هرجا هستید سلامت و تندرست باشید
با احترام
سلام
متن بسیار دردناک بود و البته حرف دل خیلی از ما
از اسفند 98 تدریس مجازی دارم و اون هم دروس عملی!
و تا زمانی که خود دانشجو واقعا درس نده نمیتونه درک واقعی را داشته باشه.
اما واقعا وضعیت یک کلاس در روند و انگیزه و شوق ادم برای حضور در اون کلاس خیلی تاثیرگذار هست. روزهای که خوشحالی که میخواهی به کلاسی بروی اما روزهای که حتی میگوی وای دوباره رسید!
فکر میکنم اینقدر که رسیدن به یک هدف مهم میشود که حتی خودمان هم یادمان میرود که از مسیری که هستیم کلاسی که در ان حضور داریم لذت ببریم و فقط عجله داریم که تمام شود پاس شود بگذرد نمره عالی بگیریم و …. اما باید قبول کنیم همه چیزها انقدر که ممکن است از نظر مدرس جذاب باشد از نظر دانشجو نباشد و عمق فاجعه فاصله صنعت و دانشگاه وضعیت را بدتر میکند.
در نهایت بهترین عملکرد و رفتار و … را داشته باشیم انچه مهم است خود از عملکرد خود در دل و وجدان راضی باشیم و کمی از کمالگرا بودن دست برداشت.
سلام استاد.
صادقانه بخواهم بگویم شما همیشه یکی از بهترین استاد های دانشگاه بودید. شما و دکتر میرصادقی و دکتر علیشاهی واقعا به شخص دانشجو اهمیت زیادی میدهید و سعی میکنید نگرانی ها و دغدغه هایش را بفهمید. تدریستان هم خیلی خوب است و من خیلی راحت با کلاسهایتان ارتباط برقرار میکنم. ببخشید که جواب زحمتهاتون را اینطوری دادیم.
امیدوارم موفق و سلامت باشید.
امیدو
گاهی که از اضطراب به سمت فلج شدن پیش میروم یادم به یک باری میافتد که آمدم دفتر شما درخواست کنم یک تمرینی چیزی را تمدید کنید -که دقیقش را یادم است اما مهم نیست- و شما اول از همه چیز سعی کردید من را متوجه کنید که دلیلی برای اضطراب نیست. گوشزد کردن این نکته به من که «تازه اول عمر دانشجویی و آکادمیک تو است و نگران نباش اگر پیش از این بد گذشته…» و شنیدنش از زبان شما مایهی آرامش من شد. هنوز هم یادآوردنش اثر دارد استاد.
گاهی یک نصفه جملهی یک استاد در موقعیت مناسب کل منبع امید یک آدم در روزهای تاریکش میشود. برکتش کل دنیا را پر میکند. مثل یک لکه نور.
«که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر»
شاید هم مشکل از ماست که تنها بازخوردهای منفی به گوش افراد میرسد. به ما تشکر کردن یاد ندادهاند و آدمها را نا امید میکنیم. شاید بهتر باشد برویم کمی سپاسگزاری یاد بگیریم.
با احترام
نیمسال دوم مجازی (نیمسال بعدی) چطور بود؟
خدا میداند! اما ظاهرا مسئولین در تلاشند که ترم آینده حداقل حضوری شود.