انتخاب مسیر علمی همراه با تجربه
یکی از دانشجویان علوم کامپیوتر شریف نوشته:
یادمه همیشه باهاتون درباره دوره کارشناسی صحبت میکردم میگفتین دوره ایه که توش چیزهای مختلف رو مزهکنی و دنبال علایقت بگردی. خودم هم این روش رو دوست داشتم و هم توی دانشکده هم توی خارج از دانشکده درسهای متنوعی رو سعی کردم بردارم و با فضاهای جدیدی آشنا بشم. گرچه یه اشتباهات و تنبلیهای کردم که شاید اگر نبودن مسیرم رو بهتر پیدا میکردم. راستش الان […] در دمدمی مزاجترین حالت خودم رو تصور میکنم. مثلا من درسهایی توی فاز زیستشناسی و بیوانفورماتیک داشتم از یه طرف چند تا درس [نامرتبط] و از یه طرف دیگه درسهای خود سیاس که برام جذاب بودن مثل آمار و فرآیند و بهینهسازی و … ولی توی هیچ خط راستی آنقدر عمیق نشدم که درک درستی داشته باشم که من چه قدر میتونم تو اون حوزه موفق باشم. شاید [الآن] حس کنم که میخوام مسیر کار آکادمیک رو ادامه بدم ولی چندین شاخه رو پیش روی خودم میبینم که هر روز با یه تلنگری به سمت یکیشون غش میکنم. حتی مساله محدود به این شاخههایی که ازشون تست کردم نیستن یه روز یه مساله فیزیکی میبینم و حس میکنم کاش چیزی مثل فیزیک رو هم تست میکردم یا اگه میشه تست کنم! یه مسالهای که به طور خلاصه باهاش درگیرم اینکه شاید یه دانشجوی کامل نبودم یا خیلی بهتر میتونستم باشم که تو یه حوزه درسام و مطالعاتم اونقدر عمیق میبود که به انتخاب اون شک نمیکردم.
الان اینجوریم که یه روز ۴ تا کنفرانس [نامرتبط] میبینم میرم سمت اینکه تصمیم بگیرم آن رشته را بخونم ممکنه یه هفته بعد چند تا مساله زیست و یادگیری ماشین ببینم تصمیم خوندن چیزی مثل بیوانفورماتیک یا هوش مصنوعی تو ذهنم برجسته میشه و چند هفته بعد با چند نفر آدم تئوری کار صحبت میکنم و این تو ذهنم شکل میگیره نکنه اگر درسهای ریاضی محض بیشتری پاس میکردم الان اون مسیر اصلی علاقم بود!
احتمالا سخته برای شما که جوابی واضح به اینها بدین ولی حس کردم شاید حرفهایی داشته باشین که یکم درگیریهای ذهنمی رو منسجمتر کنه.
حق با دانشجوست. این توصیه بنده است که تا میتوانید در دوران کارشناسی تجربه کنید تا بتوانید بهتر علاقهمندیهایتان را پیدا کنید. این روش برای عموم دانشجویان جواب خوبی دارد، بسیاری از رشتهها را تجربه میکنند و احساس میکنند به آنها علاقه ندارند و آنها را رها میکنند.
اما برخی دانشجویان همچنان به بسیاری از موضوعات علاقهمند میمانند. اینها را باید چه کرد؟ شاید درستش این است که این افراد را در یک گروه دیگر دستهبندی کنیم: افراد همه-فن-علاقهمند. خوب اینها هم یک گروهی هستند. چه بسا ایشان اگر در همه رشتهها دکتری هم بگیرند و ۱۰۰ تا مقاله هم چاپ کنند، باز هم به همه این رشتهها علاقهمند باشند. خوب باید با این افراد چه کرد؟ آیا ایشان باید بیشتر مطالعه کنند؟ بعید است این راه حل جواب بدهد، اگر میخواست تا این زمان جوابی اولیه دریافت شده بود. پس باید چه کنیم؟
جواب بنده به این سوال این است که نمیدانم. سوال سختی است و درنتیجه بگذارید تصمیمگیری در مورد اینکه باید چه کار کرد را به خود دانشجو بسپاریم. اما شاید بتوان این نکات را در نظر گرفت.
۱) بالاخره باید یک کاری کرد. در نتیجه بالاخره یکی از این موارد را انتخاب کنید.
۲) عامل موفقیت را در نظر بگیرید. تنها موضوع مورد نظر علاقه نیست، اگر به موضوعات مختلفی علاقهمند هستید، تخمین بزنید در کدام موفقتر خواهید بود و آن را انتخاب کنید. اگرچه همین هم کار سختی است.
۳) آینده خود را در رشته مورد نظر تخمین بزنید. یک کار خوب این است که ببینید افراد موفق در رشته مورد نظر شما چطوری زندگی میکنند، چه کارهایی انجام میدهند و چگونه هستند. شما هم احتمالا آنگونه خواهید بود، آیا وضعیت زندگی و زندگی علمی ایشان را میپسندید؟
۴) هنوز برای تصمیمگیری وقت دارید. اگر احساس میکنید هنوز تصمیم نگرفتهاید، خیلی هم نگران نباشید، افرادی را میشناسیم که تا ۴۰ سالگی تجربه میکنند تا بعد از آن تصمیم بگیرند. به خاطر این تاخیر هم نمردهاند، اگرچه ممکن است از موفقیتشان کم شده باشد، اما چه بسا از کیفشان در زندگی کم نشده است. در نتیجه خوف نکنید و به زندگیتان ادامه دهید.
جالب بود؟
نوشتههای دیگری که شاید برای شما جالب باشند: